پَستو



این اولین تلاش جدی من برای بلاگر بودن است. قبلتر حدودا یک سال پیش همین موقع ها بود که از طریق همین وبسایت وبلاگی ساختم اما هرچه با خودم کلنجار رفتم نتوانستم مطلبی در آن منتشر کنم. شاید به اندازه ی کافی دیوانه نشده بودم. دیوانه از نوشتن در اینستاگرام. فقط فکر میکردم بلاگر بودن قشنگ تر از اینستاگرامر بودن است. البته که هست اما این دلیل کافی نبود. دلیل لازم و کافی اش دیوانه شدنم بود از اینستاگرام. چیزی که امروز به آن رسیدم. خیلی وقت است که خسته ام از آنجا و هی میروم پاک میکنم هی می آیم میبینم نمیشود و دوباره نصب میکنم. حالا آمدم اولین تلاشم را منتشر کنم.

پریشب بود که وبلاگ قبلی را حرف کردم و دوباره شروع کردم. میخواهم پای این یکی بایستم. بالاخره باید بدست گرفتن افسار اراده ام را از یک جایی شروع کنم. اراده کردم اینجا را ادامه دهم. -ان شاءالله!- باید بروم چند وبلاگ بخوانم ببینم مطلب نوشتن اینجا چطور است؟ باید از ادبیات خاصی استفاده کنم؟ مثل همه ی صنف ها مافیایی دارد؟ اگر یکجور خاص نباشی بنظر جالب نیست؟ میتوانم دوستانی پیدا کنم؟ معمولا چطور است؟ انگار به اصطلاح از پشت کوه آمدم. کلی وقت همه جا را گشتم تا ببینم یک وبلاگ چطور کار میکند. من تا به حال تنهایی یک جای جدید را کشف نکردم. گند نزنم یکهو! 


تصمیم میگیری بعضی ها را که با تمام وجود دوستشان داری از زندگی ات پرت کنی بیرون، دستت را قلم میکنی که پیام ندهی، زبانت را از حلقت بیرون میکشی که حرفی نزنی، قلبت را جر میدهی که تنگ نشود برایش، مغزت را شست و شو میدهی که یادش نیوفتی؛ بعد او چکار میکند؟ یکهو پیام میدهد و از نتایج کنکورت میپرسد. دلت میخواهد بگویی حیواااااان!!! آخر به تو چه؟ من دستانم را قلم کردم زبانم را لال قلبم را پاره و مغزم را نابود که تو اینطور بیایی همه چیز را زیر و رو کنی؟ نتایج کنکور بپرسی و جواب بگیری و بروی که بعد من بمانم و دستی که میرود روی کیبورد و برمیگردد؟ تا به تک تک اعضای بدنم که صدایت میکند گوش دهم و پیام دهم یا مغزم که میگوید عقل کن و تمامش کن؟ که باز بیوفتم به جان خودم با کر و کور و لال کردن، خودم را دور کنم تا دو روز دیگر به بهانه ای دیگر بیایی و رشته هارا پنبه کنی؟ لامذهب دین که نداری دست کم دکمه ی انسانیتت را بزن؛ روشنش کن و وقتی رفتی برنگرد! بخاطر من!


روزهایی که تازه همه چیز تمام شده بود و کاملا برایم روشن بود "دوران به هم برگشتن های کوتاهمان به پایان رسیده و این بار همه چیز جدیست" دائما فکر میکردم چرا یکبار با هم درباره ی پاتوق هایمان یا حداقل جاهایی که کمابیش رفت و آمد داشتیم صحبت نکردیم تا من زمان دلتنگی های نابود کننده ام بروم به امید دیدنش از دور یا حتی با دلخوش کنم به تنفس و حضور در جایی که او هم روزی حضور داشته و اکسیژن گرفته؟ فکر میکردم شاید پرسه زدن اطراف خیابانی که آخرین بار در آن قدم زدیم شانس دیدنش را زیاد کند. خداشاهد است هرگاه از شریعتی رد شدم انتظار دیدنش را میکشیدم. حواسم را حسابی جمع میکردم به اطراف و خیلی ها را شبیه به او میدم. از شریعتی تا قیطریه خیلی وقت ها توهم دیدنش را داشتم. شبها روی تختخواب روزها روی میز مدرسه یا خوابش را میدیدم یا تصویرش را. همیشه منتظر یک اتفاق خارق العاده بودم تا کار جهان را به هم بریزد و این یکبار هم او را به من بازگرداند. آن روزها این چشم انتظاری ها و رویا بافی ها برای من حال خوبی نبود اما حالا. حالا فکر میکنم اگر عشق نبود، دست کم شبیه ترین چیز به عشق بود و فعلا، همین کافیست!


یک هفته از شروع تعطیلی ها بعلت شیوع کرونا می­ گذرد. دانشگاه ها و مدارس را تعطیل کردند گفتند بنشینید در خانه هایتان بیرون هم نیایید که خطر نزدیک است و سرعت انتقال بالا است و ال است و بل است. من به شخصه حرف گوش کردم و اگر آن پنج شش ساعت جلسه ای که با ماسک و ژل ضد عفونی کننده و الباقی نکات بهداشتی برگذار شد را فاکتور بگیریم، دقیقا یک هفته است که پایم را از در خانه بیرون نگذاشتم. به جان شما از ترس جان نیست، نگران بحرانی شدن وضعیت مملکتم. خدایی ناکرده اگر شمار مبتلایان بالا رود گمان نمی­کنم مسئولین بتوانند بخوبی از پس کنترل اوضاع بر بیاید. چه بسا خودشان با یک تیر خلاصمان کنند. البته من مخلص مسئولین حقیقتا کوشایمان هستم که تمام تلاششان را می­کنند اما بر نیامدنشان از پس بحران ها از کوتاهی آنان نیست و تحت تاثیر خیلی چیزهاست که توصیف و تحلیلش در این مجال نگنجد.

دردسرتان ندهم. میخواستم بگویم یک هفته­ ای میشود که نه تنها پایم را بیرون نگذاشته­ ام بلکه دور از جان شما هیچ غلطی هم نکردم. خیلی روزها حسرت زل زدن به سقف و زیر پتو مچاله شدن، لش کردن، چَت کردن، مجموعا هیچ کار نکردن را داشتم و این یک هفته حسابی عقده هایم را گشاد کردم بی آنکه خسته یا دده شوم. این روزها حتی فیلم و سریال نمیدیدم. انگار حیفم می­ آمد یک لحظه را هم بی­کار و مچاله زیر پتو نباشم. پتو! گفتم پتو. همین لامذهب عجب نعمتیست! چقدر قدرش را ندانستم و از حضور پر برکتش بی ­بهره ماندم که دیگر آخرهای زمستان است و مجال جبران روزهای بی توجهی­ ام به آن نیست.

حالا پس از یک هفته لش کردن آمدند گفتند کار و بارمان زیاد است و برویم بهشان رسیدگی کنیم. گفتیم چشم. اگرچه من از زل زدن به سقف هنوز خسته نشده­ ام و محرز مایلم جای خواندن کتاب جوادی آملی و بشیریه و بررسی ابعاد ی کروناویروس و درآوردن نکات جستارهای ­ ای دات آی آر؛ زیر پتو مچاله شوم و هیچکار نکنم؛ اما گفتم چشم. دکوراسیون اتاق را عوض کردم و آنچنان چیدمش که سال کنکور بود. این چینش جدید وسایل اتاقم یک پیام دارد و آن اینکه قرار است کمتر بخوابم و بیشتر بخوانم.» بازگشت به دوران سگ خوانی و ترک لشبازی احتمالا اتفاق مبارکی باشد. تبریک.


یک هفته از شروع تعطیلی ها بعلت شیوع کرونا می­ گذرد. دانشگاه ها و مدارس را تعطیل کردند گفتند بنشینید در خانه هایتان بیرون هم نیایید که خطر نزدیک است و سرعت انتقال بالا است و ال است و بل است. من به شخصه حرف گوش کردم و اگر آن پنج شش ساعت جلسه ای که با ماسک و ژل ضد عفونی کننده و الباقی نکات بهداشتی برگذار شد را فاکتور بگیریم، دقیقا یک هفته است که پایم را از در خانه بیرون نگذاشتم. به جان شما از ترس جان نیست، نگران بحرانی شدن وضعیت مملکتم. خدایی ناکرده اگر شمار مبتلایان بالا رود گمان نمی­کنم مسئولین بتوانند بخوبی از پس کنترل اوضاع بر بیاید. چه بسا خودشان با یک تیر خلاصمان کنند. البته من مخلص مسئولین حقیقتا کوشایمان هستم که تمام تلاششان را می­کنند اما بر نیامدنشان از پس بحران ها از کوتاهی آنان نیست و تحت تاثیر خیلی چیزهاست که توصیف و تحلیلش در این مجال نگنجد.

دردسرتان ندهم. میخواستم بگویم یک هفته­ ای میشود که نه تنها پایم را بیرون نگذاشته­ ام بلکه دور از جان شما هیچ غلطی هم نکردم. خیلی روزها حسرت زل زدن به سقف و زیر پتو مچاله شدن، لش کردن، چَت کردن، مجموعا هیچ کار نکردن را داشتم و این یک هفته حسابی عقده هایم را گشاد کردم بی آنکه خسته یا دده شوم. این روزها حتی فیلم و سریال نمیدیدم. انگار حیفم می­ آمد یک لحظه را هم بی­کار و مچاله زیر پتو نباشم. پتو! گفتم پتو. همین لامذهب عجب نعمتیست! چقدر قدرش را ندانستم و از حضور پر برکتش بی ­بهره ماندم که دیگر آخرهای زمستان است و مجال جبران روزهای بی توجهی­ ام به آن نیست.

حالا پس از یک هفته لش کردن آمدند گفتند کار و بارمان زیاد است و برویم بهشان رسیدگی کنیم. گفتیم چشم. اگرچه من از زل زدن به سقف هنوز خسته نشده­ ام و محرز مایلم جای خواندن کتاب جوادی آملی و بشیریه و بررسی ابعاد ی کروناویروس و درآوردن نکات جستارهای ­ ای دات آی آر؛ زیر پتو مچاله شوم و هیچکار نکنم؛ اما گفتم چشم. دکوراسیون اتاق را عوض کردم و آنچنان چیدمش که سال کنکور بود. این چینش جدید وسایل اتاقم یک پیام دارد و آن اینکه قرار است کمتر بخوابم و بیشتر بخوانم.» بازگشت به دوران سگ خوانی و ترک لشبازی احتمالا اتفاق مبارکی باشد. تبریک.


یک هفته از شروع تعطیلی ها بعلت شیوع کرونا می­ گذرد. دانشگاه ها و مدارس را تعطیل کردند گفتند بنشینید در خانه هایتان بیرون هم نیایید که خطر نزدیک است و سرعت انتقال بالا است و ال است و بل است. من به شخصه حرف گوش کردم و اگر آن پنج شش ساعت جلسه ای که با ماسک و ژل ضد عفونی کننده و الباقی نکات بهداشتی برگذار شد را فاکتور بگیریم، دقیقا یک هفته است که پایم را از در خانه بیرون نگذاشتم. به جان شما از ترس جان نیست، نگران بحرانی شدن وضعیت مملکتم. خدایی ناکرده اگر شمار مبتلایان بالا رود گمان نمی­کنم مسئولین بتوانند بخوبی از پس کنترل اوضاع بر بیاید. چه بسا خودشان با یک تیر خلاصمان کنند. البته من مخلص مسئولین حقیقتا کوشایمان هستم که تمام تلاششان را می­کنند اما بر نیامدنشان از پس بحران ها از کوتاهی آنان نیست و تحت تاثیر خیلی چیزهاست که توصیف و تحلیلش در این مجال نگنجد.

دردسرتان ندهم. میخواستم بگویم یک هفته­ ای میشود که نه تنها پایم را بیرون نگذاشته­ ام بلکه دور از جان شما هیچ غلطی هم نکردم. خیلی روزها حسرت زل زدن به سقف و زیر پتو مچاله شدن، لش کردن، چَت کردن، مجموعا هیچ کار نکردن را داشتم و این یک هفته حسابی عقده هایم را گشاد کردم بی آنکه خسته یا دده شوم. این روزها حتی فیلم و سریال نمیدیدم. انگار حیفم می­ آمد یک لحظه را هم بی­کار و مچاله زیر پتو نباشم. پتو! گفتم پتو. همین لامذهب عجب نعمتیست! چقدر قدرش را ندانستم و از حضور پر برکتش بی ­بهره ماندم که دیگر آخرهای زمستان است و مجال جبران روزهای بی توجهی­ ام به آن نیست.

حالا پس از یک هفته لش کردن آمدند گفتند کار و بارمان زیاد است و برویم بهشان رسیدگی کنیم. گفتیم چشم. اگرچه من از زل زدن به سقف هنوز خسته نشده­ ام و محرز مایلم جای خواندن کتاب جوادی آملی و بشیریه و بررسی ابعاد ی کروناویروس و درآوردن نکات جستارهای ­ ای دات آی آر؛ زیر پتو مچاله شوم و هیچکار نکنم؛ اما گفتم چشم. دکوراسیون اتاق را عوض کردم و آنچنان چیدمش که سال کنکور بود. این چینش جدید وسایل اتاقم یک پیام دارد و آن اینکه قرار است کمتر بخوابم و بیشتر بخوانم.» بازگشت به دوران سگ خوانی و ترک لشبازی احتمالا اتفاق مبارکی باشد. تبریک.


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها