تصمیم میگیری بعضی ها را که با تمام وجود دوستشان داری از زندگی ات پرت کنی بیرون، دستت را قلم میکنی که پیام ندهی، زبانت را از حلقت بیرون میکشی که حرفی نزنی، قلبت را جر میدهی که تنگ نشود برایش، مغزت را شست و شو میدهی که یادش نیوفتی؛ بعد او چکار میکند؟ یکهو پیام میدهد و از نتایج کنکورت میپرسد. دلت میخواهد بگویی حیواااااان!!! آخر به تو چه؟ من دستانم را قلم کردم زبانم را لال قلبم را پاره و مغزم را نابود که تو اینطور بیایی همه چیز را زیر و رو کنی؟ نتایج کنکور بپرسی و جواب بگیری و بروی که بعد من بمانم و دستی که میرود روی کیبورد و برمیگردد؟ تا به تک تک اعضای بدنم که صدایت میکند گوش دهم و پیام دهم یا مغزم که میگوید عقل کن و تمامش کن؟ که باز بیوفتم به جان خودم با کر و کور و لال کردن، خودم را دور کنم تا دو روز دیگر به بهانه ای دیگر بیایی و رشته هارا پنبه کنی؟ لامذهب دین که نداری دست کم دکمه ی انسانیتت را بزن؛ روشنش کن و وقتی رفتی برنگرد! بخاطر من!


مشخصات

آخرین جستجو ها